سفرنامه
شعر از: پونه اجرای ترانه: داريوش گمان میبرم اين راه که میسپرم، راه من است و همچنان که بايد، آنرا میپيمايم. من آن عادت اعتماد وافر را حفظ کردهام که اگر به سوگند موکدتر میبود، منبعث از ايمان خوانده میشد ... (آندره ژيد - مائدههای زمينی) حالا ديگر خيلی وقتِ بیحوصلهست که پشتِ خميده به آسمان، فقط خيره به راه میمانيم ... ![]() حالا ديگر سال وُ ماهیست که پلکانی شکسته را با يک نگاه سرد وُ سيگارِ لهشده زير پا - بی سلام وُ بی بدرود - میرويم وُ بازمیگرديم ... ![]() حالا ديگر پسِ هر سوتِ سادهای حتی به قريههایِ دور دل میبنديم به شتابِ پلها وُ صبوریِ دشتها به تيرگیِ تيرهای برق تا که برگرديم وُ راه، از دوباره آغاز شود ... ![]() چهل سالِ آزگار اين سوزنبانِ صبور، کنارِ سکو ماند وُ کيف سياهش را از شانهای به شانهی ديگر انداخت تا امتدادِ ريلها، چشمِ ترا به خيالِ من خانهنشين کند ... ![]() |
||