داستان يک استکان شکسته
شعر از: سيد علی صالحی شعر ترانه و اجرا: ژاکلين ![]() حياط شمالیِ گيلاس و گفت و گو صندلیهای ساکتِ منتظر سايهروشنِ ايوانها، ميزها، پردهها صدای شُستنِ استکان رنگِ بلورِ آب، خوابِ گلاب، طعمِ شِکَر، شربتِ غليظِ ليموی گَس برجستههای مساوی، ماه، پيراهنِ عروس، آينه، آسمان حرف و هوای زن، حوصله، زندگی ... بوی برنج، دَمدَمای پسين احتمالِ باد، باديه، باديههای دور: مَرغا، مالمير، M.I.S و حوضخانهی کاشيکارِ خزهپوش که پُر از عکسِ بیقرارِ ماه و ميهمان و گفت و گوست. من واژههای ولگردِ بیخيالِ خودم را میخواهم لطفا جمعهی عجيبِ همان هفتههای بیمشق و گريه را به من برگردانيد! ![]() طعمِ عسل، شهدِ فتير، فهمِ هوا بوی خوشِ صندوقچهی عناب حيرتِ گهواره از بادِ بیمادر خوابِ گنجشک، سُنبله، شبنم، شاهپرک، يک فاصله، يک چيزی شبيهِ زيارتِ نور بَلَد بودنِ بوسه از لَمسِ اشتياق کرشمهی شوخِ اَبرِ آبستنی ... آنجا بالاتر از طعمِ آب چينههای قديمیِ خوابآلود بوی بيد و حصير خيس خَم و پيچِ راهباريکههای بهاری پروانهها، بابونه، باد، خاموشروشنِ پاورچينپاورچينِ چراغی در مِه، و پچپچِ پنهانِ زنانی کامل که انگار از خواستگاریِ بيوهی بیآوازِ آسمان میآيند. من معنی همان ترانههای دخترانهی خودم را میخواهم لطفا لکنتِ شيرينِ آن همه نباتِ نَمکشيده را به من برگردانيد! ![]() بوی هيزمِ نيمهسوزِ بلوط، خاکسترِ ولرم ياقوتِ روشنِ باد، جوشيدههای شير خوابِ خيس پيالهی رُس، مزهی می راهِ بُز روِ بالای باغ گَلههای بیگفت و گوی اَبر آوازِ مرغ ناشناسی در باد طعمِ شيرينِ انگور عسگری عيشِ خيرهشدن در وَهمِ نور تنفسِ عطرآلودهی علف سه کبوترِ طوقی ... بالای طاقِ بلور، و تلفظِ آسانِ يک اسم قشنگ با آن همه حروفِ از اَزَل آمده. من پارهی پنهانی از همان روياهای خودم را میخواهم لطفا عطر بساطِ دستفروشانِ شنگِ آن سالها را به من برگردانيد! ![]() فالفروشِ دورهگردِ مشکلگشا نامهی ناخواندهی راهی دور مسافری گمنام از خوابِ قاف قصههای مهآلودِ هر چه پَری عيدِ عجيبِ پسته و گلاب عود و آينه، يک آسمان ريال و ستاره و اصلا هزار بار نوشتنِ مزهی آسانِ زندگی تکرارِ مليح خوشْ به حالِ ما ما، شما، همه، همهمه ... کِرکِرِ خندههای خوليا آلاله و علی، عمو اميد، ترانه، مُلا تُراب، عمه قِزی! بازارِ سرپوشيدهی ريحان و فلفل و لهجههای جنوب شبِ تاجگذاریِ گدای کوچهی ما ذوق ارزانِ آدمی همو که من از به نام او يک جفت جورابِ زنانه بر بَندِ رَخت و يک جورِ ديگری ... دنيا جورِ ديگری باران جورِ ديگری با خود، با هوا، با همه، و زيبايیِ بعدا بفهمِ زنی که زود آمد و نماند و آهسته از کنارِ دَکهها گذشت. من همان حرفهای بیخودِ خيلی خوشِ خودم را میخواهم لطفا هوای از بَر کردنِ يکی دو ترانه از دريا را به من برگردانيد! ![]() الف از لام و، لام از ميم وُ دو سه بر چار، چار چارِ چلچله، هی کو مانده دور از اصلِ آينه ...! هَمْهَمِ هو، هُمْهُمِ هی، بیتابِ هلهله! ب، ر، ه، ميم ... لعنتِ ستاره بر شبِ رَجيم. سال، سالِ الف بود صفِ بیمبصرِ ميانِ راه بابای بینانِ آن همه پسين جمعهی بیپولِ سينما بوتههای روشنِ قير، نايلون، مقوا دورِ هم بودن بیشرطِ زندگی حَلَبهای خالیِ قو، طعمِ تندِ پياز ترسيدنِ بیدليلِ همسايه از پليس رديفِ کاهگلیهای بیپلاک، و سهمِ سگِ از خانه راندهای که در سايهسارِ کولری کهنه به خواب رفته است. من بارانِ يکريزِ همان پاره از پاييزِ تشنه را میخواهم لطفا خوابِ خوش ديدارِ دوبارهی ریرا ... را به من برگردانيد! ![]() سکسکههای باد بر مَزارِ سوسنها صدای سيرسيرکی از سمتِ صبح گرگ و ميشِ مانوسِ راه سايهسارِ تيرِ چراغ برق رَدِ پای محصلی خسته خسته از قيد و قاف، قافيه، رديف ربط و بیربطِ راه، فعلِ ماضیِ بعيد مجذورِ يک بینهايتِ عجيب و زندگی ... که منهای علاقه يعنی هيچ! و عيبِ ندانستنِ ترانه و تقسيم آرامش و آينه، عدالت، آدمی ... من غَشغَشِ خندههای همان يتيمانِ بیخانه را میخواهم لطفا آب و جاروی همان کوچههای سهقاپ و ستاره را به من برگردانيد! ![]() راهِ دورِ عَلو بوی حنا، رنگِ ريواس سرفههای پارهپارهی پدر زردابههای توتون سهراهیِ اهواز مينیبوس، گالشها، گيوه قهوهخانهی خاموشِ بين راه وِر وِرِ پيرِ پنکهی سهبال چُرتِ خُمارِ مرغی کنارِ پيالهی کج نُکنُکِ شيرِ آب ذهنِ کُندِ ثانيهشمارِ پُرگو گهوارهی شکستهای بر باربندِ پيکانِ 57 شورابهها، عرقچينِ شوشتری ليموی تُرش، ترانههای آشنای آغاسی، و آفتاب لجبازِ تشنهای که انگار آمده بود تا انتقامِ آب را از کوزههای شکسته بگيرد. من پَرسههای لاابالیِ همان روزگارِ بیاسم و آينه را میخواهم، لطفا عيشِ آسوده از آن همه نداشتنِ اندوه و گريه را به من برگردانيد! ![]() بهانهی بیباور به يک پيالهی آب طعمِ عرقکردهی سايهها حصيرِ خيس باغهای مهآلودهِ اولِ مهر راهِ دورِ دبستانِ پُشتِ بُرج امضایِ معلمِ عينِ آب، عينِ آينه، عينِ ماه روياهای هزار دفترِ صدبرگِ خيلی سفيد يک مزرعه مداد املای آسانِ اسمِ غلام، اسمِ حسن، اسم دُنا غُصههای پا به فرارِ باد پروانههای لای کتاب، کلوچهی قند قدِ بلندِ نی، خطِ شکستهی باد حسودیِ بیمقصودِ آينه به سنگ، و آوازهای خزانیِ مردی که با اسب آمده بود در باران آمده بود به خاطرِ ما آمده بود بنويس! حالا بنويس! سرِ سطر: اما دير ... خيلی دير آمده بود و ما ديگر از آن همه چراغِ شکسته چيزی نمیخواهيم اسب و آينه نمیخواهيم باران و بوسه نمیخواهيم خواب و خاطره نمیخواهيم فقط امکانِ بازآمدنِ آن همه چلچله ... آن همه چلچله را به باغهای بابونه برگردانيد! حياطِ شمالیِ ما ... خالیست خاموش است بیگفت و گوست. ![]() صندلیها ... پراکنده ميهمانها ... رفته ميزها ... کج، و ماه ... که در خوابِ يک استکانِ شکسته يک استکانِ شکسته يک استکانِ شکسته ...! ![]() |
||