عصر جمعهی پاييز
شعر از: نصرت رحمانی اجرای ترانه: آرتوش ![]() و آفتاب خستهی بيمار از غرب میوزيد پاييز بود عصر جمعهی پاييز. ![]() لهلهزنان عطشزده آواره باد هار يک تکه روزنامهی چرب مچاله را در انتهای کوچهی بنبست با خشم میجويد. ![]() تا دور ديد من اندوهبار غباری گس درهم دويده بود. ![]() قلبم نمیتپيد و باورم به تهنيت مرگ شعری سروده بود. ![]() من مرده بودم رگهايم اين تسمههای تيرهی پولادين بر گرد لاشهام پيچيده بود. ![]() من مرده بودم قلبم در پشت ميلههای زندان سينهام از ياد رفته بود اما هنوز خاطرهای در عميق من فرياد میکشيد. ![]() روييده بود در بینهايت احساسم دهليزی متروک مهگرفته ... و خاموش. فرياد گامهای زنی چون قطرههای آب از دور دور دور ذهن در گوش میچکيد لبتشنه میدويدم سوی طنين گام اما ... تداوم فرياد گامها از انتهای ديگر دهليز در گوش میچکيد: تک تک چک چک چه شيونی ... چه طنينی! ![]() برگ چنار خشکی از شاخه دور شد چرخيد در فضا در زير پای خستهی من له شد آيا دست بريدهی مردی بود لبريز التماس؟ فرياد استخوانهايش برخاست جرق آه ! ![]() و آفتاب خستهی بيمار از غرب میوزيد پاييز بود عصر جمعهی پاييز. ![]() |
||