شرقیهای غمگين
شعر از: پونه اجرای ترانه: زهره صمدی ![]() دلم برای همه میسوزد دلم برای تو وُ اين مرواريدها میسوزد چشمان تو را که با خورشيد هم مقايسه نمیکنند آنوقت، اينهمه ابرهای بارانی؟ ![]() قصههای ما طولانیست، شرقی دلسوختهی غمگينم. چه فرقی دارد که از سرفههای خستگی، از يک استکان چای، از صفی طولانی، يا از کودکی که زير نور چراغ، مشق مدرسه را مینويسد؟ چه فرقی دارد که از روسری تو، يا از صورت سيلیخوردهی خودم؟ مگر همهی اين دلتنگیها، به همان ياس بزرگ نمیرسند؟ همان که درد عضوی ساده را، درد انسانيت میدانست؟ ![]() آخ ... اگر بدانی چقدر از اين حرف وُ شعارها خستهام باورت نمیشود ولی من از انسانيت هم بريدم دل آدم که از جنس کاسههای مسی نيست دلک مريض ما نصفهی کجوُکولهی پيالهای بود، که چينیاش از اول هم ترک داشت باز هم گلی به جمال حوصلهی تو که فقط از غريبهها گله میکنی ... ![]() قصههای ما طولانیست ... اصلا میدانی، تمام اين سالهای گذشته، هر روزش را میخواستم نامهای برايت بنويسم شرححال، خاطرات، ... يا همان نامهی سادهی احوالپرسی هزار بار قلم برداشتم وُ با حرفهای جابجای خودم، بالای صفحهای نوشتم: "سلام! سلام ستارهی خوبم سلام زنبق دلتنگیهای بی هفتسين فال وُ تنگ بیماهی وُ آينه ..." ولی ديدم، کاغذ خطخوردهی من، مثل روی زمستان سياهست باز گفتم: باشد، کنار اجاق که حوصله میکنی، يا يک جام ديگر، خودم تعريف خواهم کرد. میخواستم تا ته خط بروم بدون نقطه، بدون علامت سوال بدون گريه ... ![]() قصههای ما، هميشه از بنبستهای خاکی شروع میشد از صدای فرار کفشهای کودکانهای در کوچه و آخر ماجرا هم، ميدانهای بزرگِ پر دود بود وُ باز همان صدای يکدرميان کفشها گاهی در خيابانها میدويديم وُ گاهی پشت نردهها بوديم چه فرقی میکند کدام سوی نردهها؟ ![]() همهی قصهها رنگ چشمان مشکی تو را داشت رنگ موهای مشکیات رنگ چادرنماز مشکیات رنگ روسری مشکیات رنگ شلوار وُ جوراب وُ کفشهای مشکیات رنگ کوچهها وُ رنگ فرار وُ رنگ زندگی ... ![]() راستی، از بچهمحلهای قديمیمان چه خبر؟ همسايهی بالايی را ديدی؟ چقدر سر اسباببازیها دعوا کرديم درِ خانه که باز میماند، چشمبهمزدنی حياطِ دو کوچهی بالاتر بوديم حوضِ کوچکِ سيمانی بود، يک ماهی ليز، و لباس خيسی که قبل از رسيدن مادر در همان آفتابِ ظهر مرداد خشک میشد ... ![]() آخ ... کودکیهای سوخته از دود وُ نور کودکیهای مشترکِ پروانه وُ آفتابگردان ييلاقهای ساکتِ فشم ماهيگيری در آبهای سرد جاجرود عصر شلوغ جمعههای دربند اشتهای بوی کباب ترشی سرخ لواشک و نگاه مردد کودکی با دهان خيس، که نمیتوانست انتخاب کند ... ![]() عصرهای نوشهر يادت هست؟ قدمزدن کنار نخلهای رودخانه مغازههای روشنِ رنگارنگ چراغهای گازیِ آوازخوان و بوی گرم نم دريا، که دلت را وسوسه میکرد ... ![]() ميدان نقشجهان گلدستههای مسجدی که روی شانههای پدرت هم باز، تمامش را نمیديدی و سايهی ستونهای بلند عمارت عالیقاپو صدای نفسهای خستهی اسبی که درشکه را میکشيد و خيرهشدن در منارههای آجری، که آنقدر زل میزدی تا تکان میخوردند کاشیهای رنگیِ روی ديوار هياهوی بازار قلمکاران ... ![]() گريه نکن ... شرقی غمگينم ... ![]() تختجمشيد چه خلوت بود باد به مهمانی ويرانهها میآمد سقفهای شکسته، روی زمين سربازان سلاحبدست، روی ديوار و کاخهای سوخته وُ مقبرههای خالی انگار همه منتظر قدمهای کسی بودند ... ![]() پل کارون را ديدی؟ خورشيد ميان نخلها میخوابيد بوی باروت وُ نفت میآمد با هر صدای سوت، دست مرگ نوازشت میکرد زمينْ زير پايت آرام نداشت و آن برادرِ پيک، که بجای نوحه، ترانههای محلی میخواند ... ![]() يادت هست که از گردنهی حيران گذشتيم و تو بين درختها وُ رودخانه، چشمت بدنبال سيم خاردار میگشت؟ بالای سهند چه برفی نشسته بود موم تازه در دهانت آب میشد و خانهی مشروطيت خالی بود ... ![]() يادت بخير ... تونلهای بیشمارِ چالوس وهم انعکاس صدا در سياهی يادت بخير، قهوهخانهی ايستگاه انديمشک کشتیهای بزرگ خرمشهر هتلهای خلوت بوشهر يادت بخير، ديوارهای قرمز ابيانه بادگيرهای آجری يزد مسافرخانهی گنبدکاووس و مردی که با کلمنِ آب يخ ميان اتوبوس، پدرت را صدا میکرد ... ![]() ميدانِِ مشهد، اولين بار ... خاطرت هست؟ ميدانِ شلوغ کوهسنگی ميدانِ طرقبه ميدانِ نيشابور ميدانِ کاشان ميدانِ تهران ميدانِ زندگی ... ![]() دلم برای همه میسوزد، شرقی غمگينم برای کوچههای بنبستی که ميدان شدند برای ميدانهايی که رفتيم وُ پای برهنه برگشتيم و برای همهی ميدانهايی که نرفتيم، ميدانهايی که نمیرويم، هرگز نخواهيم رفت. زيرا که ما عضو ديگری نداريم دردِ ديگری هم نداريم اصلا ...، دردی نداريم ... ![]() |
||