صفحهی سفيد
شعر از: پونه شعر ترانه و اجرا: زيبا شيرازی ![]() از اين هزاره است که شبهايش اينطور بارانیاند گاهی ستارهی مسافری ميان آسمان اثاث سفرش را زمين میگذاشت، گلوی خشکيدهاش را به درددلی تازه میکرد، و هنوز که در بهت جملهی آخر ماندهای با اولين قطار سحر میگريخت ![]() به خاطرهها که میرسم هميشه حرفهايم میلرزند جايت به اندازهی همهی گريهها خالیست ولی غصه نخور هنوز اول راهيم تا تو برگردی وُ تا اين همه حرف به زبان ترسان من برسد، خدا میداند چه معجزههايی که پشت شهاب میگذرند ![]() میدانم که راهم سرنخواهد رسيد میدانم که خيابانخواب همان کوچهها خواهم شد میدانم که گاهی نسيم از سر دلسوزی يا حسادت، بوی تو را برايم خواهد آورد میدانم که به فانوس شبانهی آسمان هم اعتباری نيست همه را میدانم ... نازنينم همين برای سکوت کافی نيست؟ ![]() |
||