شهر شما...
شعر از: هيوا مسيح به من نگاه کن درست به چشمهايم. میدانم که تازه از زير چتر برگشتهای میدانم که وقت نمیکنی دلت برايم تنگ شود ولی من از دلتنگی تمام وقتها برگشتهام. ![]() ترا و مرا به قضاوت آسمان میگذارم و چترم را به قضاوت برف. سکوتی اگر بود، در راه، حرفهای با خودم را افشاء میکنم. ![]() برادران بارانیام که زير چتر ! خواهران برفیام که بیچتر ! دارم به شهر شما دست میکشم. ![]() دارد از وقتهايی که نداريد صدای دورترين سرودهای جهان میآيد. ![]() من از مرزهايی که هنوز، میآيم دارم اينجا خانهای میسازم همينجای وقتهايی که نداريد دارم به شهر شما نگاه میکنم ![]() برادران بارانیام ! خواهران برفیام ! از درست به حرفهايم نگاه کن، راهی به کودکیهای جهان میرود. از درست به چشمهايم نگاه کن راهی به سرودهای فراموشی. ![]() میخواهم چشمهايم را به قضاوت جاده بگذارم و شهر شما را به قضاوت آسمان. ![]() حرفی اگر بود تو از تمام وقتهای با خودت چيزی بگو ... ![]() |
||