سفرت بخير، اما... ٭
شعر از: پونه اجرای ترانه: بيژن مرتضوی ![]() گاهی کلام سبکتر از سکوت است. غصهی زنبق همين بود تمام شب آنقدر گريست، که صورت صبح را هم خيس کرد. بعد تو با اين لحن غريب احوال چه کسی را میگيری؟ ![]() گيريم دلم مثل گلبرگهای زنبق شد گيريم فردای روزی از همين تکرار کبوتری کنار طاقی آينه نشست. نمیدانی که بعد از اين سال وُ ماه، نامهها عطر تو را نمیدهند؟ ![]() گاهی با خودم میگويم: لابد آنجا آسمانِ ديگری است شب پيش از طلوع ستاره میرسد وُ با همان عجله باز میرود لابد همهی ديوارها را رنگ زدند کوچهها، پيادهروها، نيمکتها... پس تو هم باور کردی، که سفيدی ماه از خودش نيست؟ پس رويای تو را، از خلوت سايهسار هم دزديدند؟ هه! ... رفتن به جايی که مثل باد، مهمان ناخواندهای هستی و رسيدن پشت دری که اگر بازش نکنند، بخدا سنگينتر است ![]() گيريم که مسافر آمد گيريم که تو کنار پنجره بودی اگر قرار به ليوانِ آبِ خنکی بود، همان نامههای ناتمام برای فردای هميشه کافی است نه من تو را صدا خواهم زد، نه تو در را خواهی گشود ![]() خبرها با قاصدک نمیآيند باور کن قصههای کودکی دروغ بود اگر شبها پيش ستاره نمیرفتيم، اگر بند رخت شما به ديوار نمیرسيد، اگر راه مدرسهات دور نبود، اگر... چرا گفتنیها را روی کاغذی مینويسيم، که به هيچ مقصدی نمیرسد؟ انگار من هم دارم شک میکنم ![]() بايد نگاهی به بلندی سايهها کرد، گرچه هميشه مثل حالا بیموقع است ![]() میبينی چقدر لبهای منتظر پشت سرت دعا میکنند؟ سفر تو که بخير است، اما آب بايد سياهی چشمها را بشويد. نذر حاجت وُ دخيل گرهگشا نيست دريغ از مسافری که برنمیگردد... من اينجا يکقدمی نردهها میمانم به بيتابی مرگ میخندم و دلم را به امانت تو میسپارم کاش، در چمدانت جا میشد... ![]()
٭ از استاد عزيزم دکتر شفيعی کدکنی
|
||