پرواز با خورشيد
شعر از: فريدون مشيری آواز: منوچهر طاهرزاده ![]() بگذار که بر شاخهی اين صبح دلاويز بنشينم و از عشق سرودی بسرايم. آنگاه، به صد شوق، چو مرغان سبکبال پر گيرم ازين بام و به سوی تو بيايم ![]() خورشيد از آن دور، از آن قلهی پر برف آغوش کند باز، همه مهر، همه ناز سيمرغ طلايی پروبالی است که - چون من - از لانه برون آمده، دارد سر پرواز ![]() پرواز به آنجا که نشاط است و اميد است پرواز به آنجا که سرود است و سرور است، آنجا که، سراپای تو، در روشنی صبح رويای شرابی است که در جام بلور است. ![]() آنجا که سحر، گونهی گلگون تو در خواب از بوسهی خورشيد، چو برگ گل ناز است، آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد، چشمم به تماشا و تمنای تو باز است! ![]() من نيز چو خورشيد، دلم زنده به عشق است. راه دل خود را، نتوانم که نپويم هر صبح، در آيينهی جادويی خورشيد چون مینگرم، او همه من، من همه اويم! ![]() او، روشنی و گرمی بازار وجود است. در سينهی من نيز، دلی گرمتر از اوست. او يک سر آسوده به بالين ننهادست من نيز به سر میدودم اندر طلب دوست. ![]() ما هر دو، در اين صبح طربناک بهاری از خلوت و خاموشی شب، پا به فراريم ما هر دو، در آغوش پر از مهر طبيعت با ديدهی جان، محو تماشای بهاريم. ![]() ما، آتش افتاده به نيزار ملاليم، ما عاشق نوريم و سروريم و صفاييم، بگذار که - سرمست و غزلخوان - من و خورشيد: بالی بگشاييم و به سوی تو بياييم. ![]() |
||