غزلواره
شعر از: دکتر اسماعيل خويی اجرای ترانه: عارف شعر ترانه: اردلان سرفراز عکاس: پونه عکسها: هفتتپه ![]() و باد ياد میگيرد از من که در چه روزهای بهاران، هر بامداد و با چه گُلیست که بايد، اول، برخيزد به پايکوبی و دستافشانی، و اين پرنده هم از شورِ من به نواست که مست میدارد عارفانِ گياهی را در اين سپيدهدمِ نازنين به غزلخوانی، و آن ستارهی طناز نيز از من است که از خود میرود هر دم و بازمیيابد خود را در مدارِ سرگردانی، و از من است که اين دريا شوريدگی میآموزد: چنين که بر مدار خود شيدايم کردهای. ![]() و بیگمان، گُل از من است که میگيرد انگيزهی شکفتنِ خود را، و نرگس از من میيابد مستیی ديدارِ خويش را در آب، و کوه از من دارد شکوه، و ابرِ بارانريز از لبخندِ آفتابیی من الگو برمیدارد در تنيدنِ رنگينکمان، چنين که در خود زيبايم کردهای. ![]() با اين همه، خدا هم از من تنهاتر نيست - نفرين به تو - چنين که از خود تنهايم کردهای. ![]() |
||