شايد وقتی...؟
شعر از: پونه اجرای ترانه: گوگوش ![]() دلم براه نيست همين گوشهی تنهايی، کنار وقتی از خيال خودت میمانم. کبوتری از همسايگی سپيد کودکی آمد قلب خستهام را برداشت و مثل قاصدکی توی قلب آسمان گم شد ![]() باز با خودم گفتم: خوشبحال دلهایِ اينهمه عاشق اقلا به پرواز پرنده حسرت نمیخورند. من وُ تو وُ خوابهای پر از دلهره ميان آسمان دلگير اين روزهای بارانی... بخدا خوشبحال هر چه دو بال دارد حتی اگر خسته و زخمی است ![]() من که اينجا به گذر آب نگاه میکنم به آمدن خورشيد به رسيدن ماه به رفتن ابر به گسترشِ مايوس شاخهها و تهِ چشمم انگار، هميشه با همان پرنده وُ آشيانهی توست. آخ ... اگر فقط دو بال داشتم کاش وزن يک قفس از سنگينی حسرت وُ شوق ديدنت اينهمه بيشتر نمیشد ![]() حالا هر کجا که باشم با چمدان بیسوغات برخواهم گشت به گلدان خالی زنبق از همان ميان درگاه سلام میکنم کفشهايت را کنار پاگرد راه میچينم کتاب شعر خودمان را برمیدارم و آنقدر دورتر از تمام پنجرهها مینشينم که هيچ ستارهای صورتم را نبيند ![]() برای تو هم اگر کلاغی خبر آورد اصلا باورش نکن. اين همه حرف وُ افسانه، هميشه پشت سر باران هم بوده وُ هست حيف حتی لحظهای خندههايت... ![]() |
||