بهار غريب
شعر از: حميد مصدق اجرای ترانه: يلدا عباسی و محسن ميرزاده شعر ترانه: محلی عکاس: پونه عکسها: بيرجند ![]() من به درماندگی صخره و سنگ من به آوارگی ابر و نسيم من به سرگشتگی آهوی دشت من به تنهايی خود میمانم ![]() من در اين شب که بلند است به اندازهی حسرتزدگی گيسوان تو به يادم میآيد من در اين شب که بلند است به اندازهی حسرتزدگی شعر چشمان تو را میخوانم چشم تو، چشمهی شوق چشم تو، ژرفترين راز وجود ![]() برگ بيد است که با زمزمهی جاری باد تن به وارستن عمر ابدی میسپرد ![]() تو تماشا کن که بهاری ديگر پاورچين پاورچين از دل تاريکی میگذرد و تو در خوابی و پرستوها خوابند و تو میانديشی به بهاری ديگر و به ياری ديگر ![]() نه بهاری - و نه ياری ديگر حيف، اما من و تو دور از هم میپوسيم ![]() غمم از وحشت پوسيدن نيست غمم از زيستن بی تو در اين لحظهی پر دلهره است ![]() ديگر از من تا خاک شدن راهی نيست از سر اين بام اين صحرا اين دريا پَر خواهم زد خواهم مُرد غم تو، اين غم شيرين را با خود خواهم بُرد ![]() |
||