خطبهی زمستانی
شعر از: نادر نادرپور صدا: نادر نادرپور عکاس: پونه عکسها: دماوند حماسهای برای کوهسار البرز و قلهاش: دماوند ای آتشی که شعلهکشان از درون شب برخاستی به رقص، اما بدل به سنگ شدی در سحرگهان! ای يادگار خشم فروخوردهی زمين در روزگار گسترش ظلم آسمان! ![]() ای معنی غرور، ای نقطهی طلوع و غروب حماسهها، ای کوه پر شکوه اساطير باستان: ای خانهی قباد، ای آشيان سنگی سيمرغ سرنوشت ای سرزمين کودکی زال پهلوان! ![]() ای قلهی شگرف، ای گور بینشانهی جمشيد تيرهروز، ای صخرهی عقوبت ضحاک تيرهجان! ای کوه، ای تهمتن، ای جنگجوی پير، ای آنکه خود به چاه برادر فروشدی اما کلاه سروری خسروانه را - در لحظهی سقوط - از تنگنای چاه رساندی به کهکشان! ![]() ای قلهی سپيد در آفاق کودکی: چون کلهقند سيمين در کاغذ کبود، ای کوه نوظهور در اوهام شاعری: چون ميخ غولپيکر بر خيمهی زمان! ![]() من در شبی که زنجرهها نيز خفتهاند: تنهاترين صدای جهانم که هيچگاه از هيچ سو، به هيچ صدايی نمیرسم. من در سکوت يخزدهی اين شب سياه: تنهاترين صدايم و تنهاترين کسام، تنهاتر از خدا: در کار آفرينش مستانهی جهان، تنهاتر از صدای دعای ستارهها: در امتداد دست درختان بیزبان، تنهاتر از سرود سحرگاهی نسيم: در شهر خفتگان. ![]() هان، ای ستيغ دور! آيا بر آستان بهاری که میرسد: تنهاترين صدای جهان را، سکوت تو امکان انعکاس تواند داد؟ آيا صدای گمشدهی من - نفسزنان - راهی به ارتفاع تو خواهد برُد؟ آيا دهان سرد ترا، لحن گرم من آتشفشان تازه تواند کرد؟ آه ای خموشِ پاک، ای چهرهی عبوس زمستانی، ای شير خشمگين! آيا من از دريچهی اين غربت شگفت بار دگر، برآمدن آفتاب را از گُردهی فراخ تو خواهم ديد؟ آيا تو را دوباره توانم ديد؟ ![]() |
||