شب، لاجورد و خاموشی
شعر از: سيمين بهبهانی اجرای ترانه: مهسا و مرجان وحدت شعر ترانه: مولوی عکاس: پونه عکسها: نايين ![]() شب، لاجورد و خاموشی، من شعله و شکيبايی جفتی پرنده میدوزم، بر نازکای تنهايی جفتی پرنده میدوزم، عاشق چنان که من بودم منقار سرخ وا کرده، با هم پیِ همآوايی چشمانشان دو آيينه، آيينهای که من بودم منزلگهِ دو فيروزه، از آسمانِ مينايی. ![]() در لاجورد و خاموشی، آواز کوچهباغی را سر میدهم که بگريزد، انديشههای سودايی من نحسِ خواب خُردیها، برچيده لب چو نيلوفر کو دايه تا کند خوابم، با قصه يا به لالايی؟ يک قرص نان و يک شامی، ناخورده مانده تا ديری گويی که رفته از يادم، خوان چيدن و گل آرايی حافظ گشوده میخوانم، "جايی که برق" و میگويم: گيرم گرفته در آدم، من فارغم ز گيرايی گيرم که برق عصيانش، در خرمن تمنا زد بيم از شرر کجا دارد، مانداب و بیتمنايی. ![]() در لاجورد و خاموشی، جفتی پرنده میدوزم نازکنوازِ پرهاشان، ابريشمين و رويايی بر نازکای تنهايی، وقتِ پگاه میبينم کز جفتشان يکی مانده، خو کرده با شکيبايی ... ![]() |
||