پرنده
شعر از: پونه اجرای ترانه: سيمين غانم ![]() يادت هست روز آخر، چه بارانی میآمد امروز هم از همان سپيدهی صبح آسمان دل پری داشت پرندهای با بالهای خيس، کنار آن شيروانی قرمز کهنه از چشم ماتماندهام پرسيد: "دل تو بارانیتر است، يا دل آسمان؟" قلبم شکست... ديدم، پرندهها هم سربهسرم میگذراند. خواستم بگويم: دل من با ستارهها آشناست دل من دوستی دارد، عين گلهای زنبق دل من که تنها نيست... ![]() چه نگاه معصومی داشت پرنده باور کن، زبانم به دروغ نمیچرخيد گفتم: چه فرقی دارد مسافر خيس از رگبار! سخاوت باران که بیدريغ است، رفتن و چترش هم از من وُ تو. ![]() ديدم پرنده با آن دو چشم کوچکش تا کجایِ عميق سکوت را میخواند. گفتم: حالا جان تو وُ جان همان آشيانهی چشمانتظار، نشانیات را نمیگويی؟ گفت: تو که يادت نخواهد ماند گلهای پشت پنجرهات خشکيدهاند زبان خاک را نمیدانی نه روی آب راه میروی، نه دستت به مهتاب میرسد. ![]() پرنده چه راست میگفت آدمی که گل سرخش را تنها گذاشت جز پرواز آخر فکر کدام سفر بايد باشد؟ ![]() ديدم، دل من بارانیتر است... ![]() |
||