انسان باشيم
شعر از: فريدون مشيری اجرای ترانه: روانبخش شعر ترانه: پرويز وکيلی عکاس: پونه عکسها: - ![]() دانه میچيد کبوتر، به سرافشانی بيد لانه میساخت پرستو، به تماشا خورشيد. صبح، از برجِ سپيداران، میآمد باز روز، با شادی گنجشگان، میشد آغاز نغمهسازانِ سراپردهی دستان و نوا روی اين سبزهی گسترده سراپرده رها. دشت، همچون پر پروانه پُر از نقش و نگار پَر زنان هر سو پروانهی رنگين بهار. ![]() هست و من يافتهام در همه ذرات، بسی روحی شيدای کسی، نور و نسيم نفسی! میدمد در همه، اين روح نوازشگر پاک میوزد بر همه، اين نور و نسيم از دلِ خاک! چشم اگر هست به پيدا و ناپيدا باز نيک بيند که چه غوغاست درين چشمانداز: ![]() مهر، چون مادر، میتابد، سرشار از مهر نور میبارد از آينهی پاک سپهر میتپد گرم، همآوازِ زمان، قلب زمين موج موسيقی رويش! چه خوش افکند، طنين. ابر، میآيد سر تا پا ايثار و نثار سينهريزش را میبخشد بر شاليزار رود، میگريد تا سبزه بخندد شاداب آب، میخواهد جاری کند از چوب، گلاب! خاک، میکوشد، تا دانه نمايد پرواز! باد، میرقصد تا غنچه بخواند آواز! مرغ، میخواند تا سنگ نباشد دلتنگ مِهر، میخواهد تا لعل بسازد از سنگ! تاک، صد بوسه ز خورشيد ربايد از دور تا که صد خوشه چو خورشيد برآرد انگور! سرو، نيلوفرِ نشکفتهی نوخاسته را میدهد ياری کز شاخه بيايد بالا! ![]() سرخوشانند، ستايشگر خورشيد و زمين همه مهر است و محبت، نه جدال است و نه کين. اشک میجوشد در چشمهی چشمم ناگاه بغض میپيچد در سينهی سوزانم، آه! پس چرا ما نتوانيم که اين سان باشيم؟ به خود آييم و بخواهيم که: انسان باشيم! ![]() |
||