مولودی
شعر از: پونه شعر ترانه و اجرا: زيبا شيرازی ![]() تو که میدانستی ديگر برايت شعری نخواهم خواند هنوز هم نامهها را بازنکرده میسوزانی؟ از کدام پرنده میگويی قاصدکها که هميشه در راهند. ميان من وُ تو، باد هم محرم بود ![]() عيبی ندارد با دعوت هم نشانی خانهات جز اين نيست بخدا، شايد از عقل افتادهام شايد هم تو از ياد بردهای... هنوز چقدر شمع روشن منتظرت هستند جای سلامهای آشنا خالی... تو هم دلواپس اين راه دراز نباش. بهار يا زمستان، دل باغبان، هميشه با خندهی گلش میتپد با چشمهای بسته اگر نگاه کنی، همه کنارت هستند کاش بلبلی هم قاصد باغ باشد... ![]() سوغاتیام کنار در ماند گفتنی که نيست، چقدر خيابان ترديد را رفتم وُ برگشتم همه جا آسمانِ آفتابی بود بوی گلهای سرخ محمدی بود باران ستاره هم که هميشه میباريد. ولی برای آن همه نازُ آبی، آن همه عطر گل زنبق آن همه روشنايی مهتاب، تحفهی اين گياهک بارانی جز همين واژههای گردگرفته و حرفهای تکراری چه میتوانست باشد؟ تولد گل سرخ، آنهم در سيارهی عجيبترين غربتها آنقدر معجزهی فرخندهای است، که پاکی زلال آب، يا صفای شفاف آسمان هم به گردش نمیرسد. نمیشد که با دستهايی خالی بيايم. ![]() حالا ديگر، اين تو وُ اين شب انتظار... سفرهی دلتنگیام گشوده است بضاعت ما وُ بزرگواری خودت. کاش، شور سنتوری هم بود... ![]() |
||