يادش ...
شعر از: احمدرضا احمدی آواز: محمدرضا شجريان شعر آواز: فريدون مشيری عکاس: پونه عکسها: جنگلهای سياه (آلمان) ![]() يادش نکنيد او خفته است هنگامی که از پلکانهای سحابی به سوی آسمان میرفت به خواب رفت فرصت يافت در آخر فصل به خانه بيايد. ![]() عظيم بود و صاحب جمال بود نامش را به ياد ندارم پناه میجست مرا به گريه میآورد ابتدای حالش رنگ آبی داشت زبانی داشت که کلمات در آن ابر را توصيف میکرد. ![]() در خانه هرگز نديده بودمش همه شب سر بر مهتاب نهاده بود تختش را آوردند روی تخت به خواب بود سفيدپوشان تختش را به آفتاب آوردند خواب بود هنگامی که چشمان را گشود گفت: مرا مهمی است که نمیتوانم به شما بگويم باز به خواب بود. ![]() سيبی را در کنارش يافتند. ![]() |
||