آشتی
شعر از: نادر نادرپور آواز: غلامحسين بنان ![]() ای آشنای من! برخيز و با بهار سفرکرده بازگرد تا پرکنيم جام تهی از شراب را وز خوشههای روشن انگورهای سبز در خم بيفشريم می آفتاب را ![]() برخيز و با بهار سفرکرده بازگرد تا چون شکوفههای پرافشان سيبها گلبرگ لب به بوسهی خورشيد واکنيم وانگه چو باد صبح در عطر پونههای بهاری شنا کنيم ![]() برخيز و بازگرد با عطر صبحگاهی نارنجهای سرخ از دور، از دهانهی دهليز تاکها چون باد خوش، غبار برانگيز و بازگرد ![]() يک صبح خندهرو وقتی که با بهار گلافشان فرارسی در باز کن، به کلبهی خاموش من بيا بگذار تا نسيم که در جستجوی تست از هر که در ره است، بپرسد نشانههات. ![]() آنگاه با هزار هوس، با هزار ناز برچين دو زلف خويش آغاز رقص کن بگذار تا به خنده فرود آيد آفتاب بر صبح شانههات! ![]() ای آشنای من! برخيز و با بهار سفرکرده بازگرد تا چون بشوق ديدن من بال و پر زنند بر شاخهی لبان تو، مرغان بوسهها لب بر لبم نهی تا با نشاط خويش مرا آشنا کنی تا با اميد خويش مرا آشتی دهی! ![]() |
||