فرش بهارستان
شعر از: علیرضا میبدی صدا: علیرضا میبدی عکاس: پونه عکسها: حافظيه، شيراز ![]() نخ از باران نمنم بود وُ کرک از ابر سرگردان و ابریشم که سوغات نسیم از سمت دریا بود و رنگ از دامن گلدار کوهستان و خیاط این وسط خورشید تابان بود. ![]() آری بهاران است. بهاران است وُ من با چشم تر دلتنگ یارانم چه شد فرجامشان؟ چیزی نمیدانم. ![]() در این اثنا کسی در گوش من آهسته میگوید: - برو! برو تا کوی همدستان ته کوچه دو در پیداست پس در پلکانی چند. مرو پایین! مرو پایین که بدمستان در آنجا سخت مینازند وُ میلافند وُ جنگافزار میسازند. ![]() برو از پلهها بالا برو بالاتر از بالا هزاران پله بالاتر تماشا کن: فلات عاشقان آنجاست ... ![]() ببین انبوه همدستان زنان، خیل تهیدستان که هر شب تا سحر زیر چراغ ماه میبافند دوباره در خفا فرش بهارستان! ![]() |
||