تهران خيلی بزرگ است، من از تاجيکانِ هزارهام
شعر از: سيد علی صالحی آهنگساز: پژمان طاهری عکاس: پونه عکسها: آتن ![]() ديگر ديدنِ بامداد دير شده بود عصرِ دومين سهشنبهی شهريور قرار بود به ديدن دوستی از نزديکانِ کيوان و پوری و بنفشه بروم، کمی بالاتر از شمالِ غربیِ ميدانِ آزادی نرسيده به ايستگاهِ آب و سيگار و منتظران کرج، ديدم يک نفر کنارِ کاجی نشسته کنارِ سايهسارِ کاجی شکسته نشسته دارد با خودش حرف میزند. ![]() کفشهايم را کَندم من هم کنارِ سايهی بلند عصر آهسته و آشنا گفتم تو راهِ جنوب را بلدی؟ بَلَدی که از سمتِ مغربِ آفتاب میرود میرسد به بادهای بیپايانِ شهريوری؟ اصلا حواسش نبود کمی شبيهِ خودمان انگار يکی از بازماندگانِ قبيلهی باد و نفرين و فاصله بود داشت با خودش حرف میزد بینقطه بینگاه بیفرصت داشت با خودش حرف میزد يکی دو جمله را جورِ عجيبی تکرار میکرد ![]() میگفت تهران خيلی بزرگ است ديوارها بلندند ديوارها نباشند دشنامها نباشند درهای چهل کليدِ پير پنجرههای سنگ پنجرههای سکوت میگويند افاغنه بيا میگويند افاغنه برو! ![]() قبرستانِ دورِ دخترم از ديوار است خانه از ديوار خواب، خدا، فاصله کلمات، آدمی، نامها همه از ديوار است. ![]() حالا اين همه راه را بگو با کدام روی پُر گريه به خانه برگردم راهِ کابل دور است. ![]() هی روزگارِ ناشادی نمیشد زمين از نو زاده شود عشق از نو زاده شود آدمی از نو زاده شود اصلا اسم نباشد تقسيم و فاصله نباشد فهميدن همين دقيقه همين گوشه همين گريهها نباشد! ![]() پس ما از اتفاقِ کدام بَختِ برگشته شکستهايم؟ اسمش پَروان، رويش پَروان و عطر دخترانهاش پَروان بود روی همين دو دست خودم مُرد آقا! هر چه التماس کردم هيچ مريضخانهای راهمان ندادند تهران خيلی بزرگ است ما خيلی غريبيم کابل خيلی دور است! ![]() شب شده بود نمیدانستم برای چه اينجا نشستهام راه خانه فراموشم شده بود ![]() يک نفر خيلی به ناگهان گفت: - آقا، دسته کليدت! ![]() او رفته بود دسته کليد خانهاش را نبرده بود خانهاش خيلی دور بود ديوارها قد کشيده بودند داشتند دنيا را میگرفتند داشتند دشناممان میدادند ديگر برای ديدن بامداد دير شده بود. ![]() |
||