سرمستی
شعر از: پونه آواز: همای و گروه مستان عکاس: پونه عکسها: جادهی شراب (Route du vin) - فرانسه ملت عشق از همه دينها جداست (مولوی) وقتی که شبها - هر شب چشمانتظاری - به جستجوی سجل کهنهای گنجه وُ رف را باز میروبم، انگار کسی - دو چشمِ پرسانِ مضطرب - از مزاميرِ سالهایِ گمشده، بیآغاز خيره وُ لجباز، نگاهم میکند ![]() آه ... عشقهای کودکی خلوتِ کوچههایِ بارانخورده شلوغی عطر وُ آئينهکاریها فرشتههای واقعی! هر شب، هزار پریزاد وُ درخشِ تکسوار وُ گرمای بستری که از بازیِ آفتاب میسوخت ![]() يکی گفت: دلت را جمع کن لولیِ فطيرِ بیتاب! گفتم: ما که خرج و دخلمان مِی شد تو کجا وُ من اينجا کجا؟! ![]() دل به دريا که میدهی مِهرت حلالِ گريه خواهد بود. دل من هم مِهر آن پشتبام تشنه وُ پرچينِ شکسته وُ کبوتر جَلد وُ بادبادک بريدهاش ... ![]() |
||