هوای آفتاب
شعر از: سياوش کسرايی آواز: سالار عقيلی عکاس: پونه عکسها: جنگلهای سياه (آلمان) ![]() ملالِ ابرها و آسمانِ بسته و اتاقِ سرد تمامِ روزهای ماه را فسرده مینمايد و خراب میکند. و من به يادت ای ديارِ روشنی کنارِ اين دريچهها دلم هوایِ آفتاب میکند! ![]() خوشا به آب و آسمانِ آبیات به کوههایِ سربلند به دشتهای پر شقايقت به درههای سايهدار و مردمانِ سختکوشِ تودهکرده رنج رویِ رنج. زمين پيرِ پايدار! هوایِ توست در سرم اگرچه اين سمندِ عمر زيرِ رانِ ناتوانِ من به سویِ ديگری شتاب میکند. ![]() نه آشنا نه همدمی نه شانهای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی تويی و رنج و بيمِ تو تويی و بیپناهیِ عظيمِ تو نه شهر و باغ و رود و منظرش نه خانهها و کوچهها، نه راه آشناست نه اين زبانِ گفتگو زبانِ دلپذير ماست تو و هزار دردِ بیدوا تو و هزار حرفِ بیجواب کجا روی!؟ به هر که رو کنی تو را جواب میکند! ![]() چراغ مرد خسته را کسی نمیفروزد از حضور خويش کسش به نام و نامه و پيام نوازشی نمیدهد اگرچه اشکِ نيمشب گهی ثواب میکند. ![]() ... نشستهام به بزم دوستان و سرخوشم بگوبخند و شعر و نَقل و آفرين و نوش سخن به هر کلام و شيوهای ز عهد و از يگانگیست به دوستی سخن ز جاودانگیست ... ![]() امان ز شبروِ خيال امان چهها که با من اين شکستهخواب میکند! ![]() اگرچه بر دريچهام در آسمانِ صبح هنوز هم ملالِ ابر بال میکشد ولی من ای ديارِ روشنی دلم چو شامگاهِ توست به سينهام اجاق شعلهخواهِ توست نگفتمت: دلم هوایِ آفتاب میکند!؟ ![]() |
||