بهار را باور کن
شعر از: فريدون مشيری آواز: علیاصغر شاهزيدی عکاس: پونه عکسها: اتريش و ايتاليا ![]() باز کن پنجرهها را، که نسيم روز ميلاد اقاقیها را جشن میگيرد و بهار روی هر شاخه، کنار هر برگ شمع روشن کردهست. ![]() همهی چلچهها برگشتند و طراوت را فرياد زدند کوچه يکپارچه آواز شدهست و درخت گيلاس هديهی جشن اقاقیها را گل به دامن کردهست. ![]() باز کن پنجرهها را، ای دوست هيچ يادت هست که زمين را عطشی وحشی سوخت؟ برگها پژمردند؟ تشنگی با جگر خاک چه کرد؟ ![]() هيچ يادت هست؟ توی تاريکی شبهای بلند سيلی سرما با تاک چه کرد؟ با سر و سينهی گلهای سپيد نيمهشب باد غضبناک چه کرد؟ هيچ يادت هست؟ ![]() حاليا معجزهی باران را باور کن و سخاوت را در چشم چمنزار ببين و محبت را در روح نسيم که در اين کوچهی تنگ با همين دست تهی روز ميلاد اقاقیها را جشن میگيرد! ![]() خاک جان يافته است تو چرا سنگ شدی؟ تو چرا اين همه دلتنگ شدی؟ باز کن پنجرهها را و بهاران را باور کن. ![]() |
||