ساقینامه
شعر از: هوشنگ ابتهاج آواز: شهرام ناظری عکاس: پونه عکسها: يزد ![]() بيا ساقی آن می که جام آفريد به من ده که جان، جامه بر تن دريد کجا تن کشد بار هنگامهاش که او جانِ جان است و جان جامهاش ![]() بيا ساقی آن می که خونِ حيات ازو شد روان در رگِ کاينات به من ده که خورشيدِ رخشان شوم ز گنج نهان، گوهرافشان شوم ![]() بده ساقی آن می که جانِ بهار ازو جرعهای خورد و شد پُر نگار به مستی شبی در گلستان بخفت سحر رنگ و بو گشت و در گل شکفت ![]() بده ساقی آن می که هستم هنوز همان عاشقِ میپرستم هنوز به مستی، که جان در سر مِی کنم همه عمر در پای خُم طی کنم ![]() بيا ساقی آن می که چون گل کند همه باغ، پر بانگ بلبل کند به من ده که چون گل بخواهم شکفت که راز شکفتن نشايد نهفت ![]() بيا ساقی آن می که چنگِ صبوح بدين مايه سر کرد آوازِ روح به من ده که اسب سخن زين کنم سرودِ کهن را نوآيين کنم ![]() نَواسنج خوشخوانِ من ياد باد که چندين نوایِ خوشم ياد داد برفت و برفتند از خود برون سراپرده بردند در دشتِ خون نگه کن که راه دلم چون زدند که اين زخمه در پردهی خون زدند ![]() بيا ساقی آن می که چون بنگريم ز خونِ سياووش ياد آوريم به من ده که داغِ دلم تازه شد سرِ دردمندم پُر آوازه شد ![]() از آتش گذشتند با جانِ پاک که پاکان از آتش ندارند باک وليکن بدی چون کند داوری ز نيکان همان طشتِ خون آوری ستم بود آن خون فرو ريختن سزای ستمکاره، آويختن ![]() بيا ساقی آن می که دفع گزند ازو جُست فرزانهی دردمند به من ده که با داغ و دردم هنوز سر از جَيب غم برنکردم هنوز ![]() دريغ آن گرانمايه سرو جوان که ناگه فروريخت چون ارغوان چه پر خون نوشتند اين سرگذشت دلی کو کزين غصه پر خون نگشت؟ خردمندِ ديرينه خوش میگريست: اگر مرگ داد است، بيداد چيست! ![]() بيا ساقی آن می که چون روشنی به روز آرد اين شام اهريمنی به من ده کزين دامگاهِ هلاک برآيم به تدبير آن تابناک ![]() جهان در رهِ سيل و ما در نشيب برآمد ز آب خروشان نهيب که خواهد رسيد، ای شبآشفتگان به فرياد اين بیخبر خفتگان؟ مگر نوح کشتی بر آب افکند کمندی به غرقاب خواب افکند ![]() |
||