جرات ديوانگی
شعر از: قيصر امينپور اجرای ترانه: کوروس سرهنگزاده عکاس: پونه عکسها: يزد ![]() انگار مدتی است که احساس میکنم خاکستریتر از دو سه سال گذشتهام احساس میکنم که کمی دير است ديگر نمیتوانم هر وقت خواستم در بيستسالگی متولد شوم ![]() انگار فرصت برای حادثه از دست رفته است از ما گذشته است که کاری کنيم کاری که ديگران نتوانند ![]() فرصت برای حرف زياد است اما اما اگر گريسته باشی ... آه ... مردن چقدر حوصله میخواهد بیآنکه در سراسر عمرت يک روز، يک نفس بی حس مرگ زيسته باشی! ![]() انگار اين سالها که میگذرد چندان که لازم است ديوانه نيستم احساس میکنم که پس از مرگ عاقبت يک روز ديوانه میشوم! شايد برای حادثه بايد گاهی کمی عجيبتر از اين باشم ![]() با اين همه تفاوت احساس میکنم که کمی بیتفاوتی بد نيست ![]() حس میکنم که انگار نامم کمی کج است و نام خانوادگیام، نيز از اين هوای سربی خسته است ![]() امضای تازهی من ديگر امضای روزهای دبستان نيست ای کاش آن نام را دوباره پيدا کنم ![]() ای کاش آن کوچه را دوباره ببينم آنجا که ناگهان يک روز نام کوچکم از دستم افتاد و لابهلای خاطرهها گم شد آنجا که يک کودک غريبه با چشمهای کودکی من نشسته است ![]() از دور لبخند او چقدر شبيه من است! آه، ای شباهت دور! ای چشمهای مغرور! اين روزها که جرات ديوانگی کم است بگذار باز هم به تو برگردم! بگذار دست کم گاهی تو را به خواب ببينم! بگذار در خيال تو باشم! بگذار ... بگذريم! ![]() اين روزها خيلی برای گريه دلم تنگ است! ![]() |
||