چراغی از پس نيزار
شعر از: نادر نادرپور صدا: نادر نادرپور عکاس: پونه عکسها: برج ميلاد (تهران) ![]() تو آن پرندهی رنگين آسمان بودی که از ديار غريب آمدی به لانهی من چو موج باد که در پردهی حرير افتد طنين بال تو پيچيده در ترانهی من ![]() پرت ز نور گريزان صبح، گلگون بود تنت حرارت خورشيد و بوی باران داشت نسيم بال تو عطر گل ارمغانم کرد که ره چو باد به گنجينهی بهاران داشت ![]() چو از تو مژدهی ديدار آفتاب شنيد دلم تپيد و به خود وعدهی رهايی داد چراغی از پس نيزار آسمان تابيد که آشيان مرا رنگ روشنايی داد ![]() ترا شناختم ای مرغ بيشههای غريب! ولی چه سود، که چون پرتوی گذر کردی چه شد که دير درين آشيان نپاييدی چه شد که زود ازين آسمان سفر کردی ![]() به گاه رفتنت، ای ميهمان بیغم من! خموش ماندم و منقار زير پر بردم چو تاج کاج، طلايی شد از طلايهی صبح پناه سوی درختان دورتر بردم ![]() غم گريز تو نازم، که همچو شعلهی پاک مرا در آتش سوزنده، زيستن آموخت ملال دوريت ای پر کشيده از دل من به من طريقهی تنها گريستن آموخت ... ![]() |
||