رويا
شعر از: پونه موزيک: ناصر چشمآذر عکاس: پونه عکسها: سوئيس (سنتموريتس، داووس) در ساحلی غريب خفته بودم شب چو گمشدهگیام تيره بود و من خواب پری دريايی میديدم ... ![]() از آبی ساکت وُ غمگينی میگفت که گاه از مشرق طلوع میکرد پشت شهابها مینشست و تمام آسمان را در لحظهای کوتاهتر از آنکه دريابیاش، به سوی ماه میپيمود. ![]() دستش که سمت ماه را نشان میداد مثل الماس روشن بود. عريان مثل لذت لغزيدن در آب و پولکهايی که از گل سرخ بودند و تنش آنقدر بوی بهار میداد، که به خاطرات گمشدن کودکیام در باغ میمانست. ![]() - آن آبی عميق که پروازش ترانه هم نيست مثل شبنمی روی تار سکوت مینشيند ... و چقدر ستاره در چشمش جا میگرفت به رد محو آن آبی که نگاه میکرد. و از هزارههای انتظار میگفت که شبهای پايان ماه کنار ساحل سحر شدند. ![]() - آخر ماه بود روی همين صخره منتظر بودم تمام شب، تا سحر منتظر بودم. آسمان گويا دردی داشت بیقراری میکرد دريا تمام موهايم را طوفان شانه کرد تمام تنم را سيلاب شست. و شب آنقدر سياه بود که ماه از ترس پنهان شد ... و آنقدر بغض در صدايش بود که باران از نوازشش شرم کرد و ديدم که چطور در خيرهگیاش به آب، چشمانش تمام دريا را نوشيدند و روی گونههايش پر از مرواريد شد، و شانهاش مثل موج بیتاب. ![]() - ولی من، هر شب اينجا در انتظار نشستم. و آن آبی عميق آن آبی ساکت و سبک ديگر نيامد ... و اين صخره اشکهای مرا از نفسهای زمين هم بهتر میشناسد ... و حال نيمی از تنش را آب میربود پرندههای سپيد، در دوردست دريا هياهوی روز سرداده بودند. و اولين قطرههای خوابالود آب در کشوقوس برخاستن برق گيسوانش را دزديدند. ![]() و آنی بعد، وقتی آن اولين شعاع خورشيد بر لبان صخره بوسه میريخت، دريا آرام گرفته بود و قطرهها ديگر خاموش و وهمی سنگين ميان خلاء شنا میکرد. ![]() و من در ساحلی غريب هنوز خفته بودم .... ![]() |
||