هم سطر، هم سپيد
شعر از: سهراب سپهری آواز: روژان عکاس: پونه عکسها: پیر سبز چکچک (يزد) ![]() صبح است. گنجشک محض میخواند. پاييز، روی وحدت ديوار اوراق میشود. رفتارِ آفتاب مفرِح حجم فساد را از خواب میپراند: يک سيب در فرصت مشبک زنبيل میپوسد. حسی شبيه غربت اشيا از روی پلک میگذرد. بين درخت و ثانيهی سبز تکرار لاجورد با حسرت کلام میآميزد. ![]() اما ای حرمت سپيدی کاغذ! نبض حروف ما در غيبت مرکب مشاق میزند. در ذهن حال، جاذبهی شکل از دست میرود. ![]() بايد کتاب را بست. بايد بلند شد در امتداد وقت قدم زد، گل را نگاه کرد، ابهام را شنيد. بايد دويد تا ته بودن. بايد به بوی خاک فنا رفت. بايد به ملتقای درخت و خدا رسيد. بايد نشست نزديک انبساط جايی ميان بيخودی و کشف. ![]() |
||