خلاص کاکو، خلاص ...
شعر از: پونه آواز: شهرام ناظری عکاس: پونه عکسها: نقش رستم گواهی همی داد دل در شدن که ديدار از آن پس نخواهد بُدَن (فردوسی) همان دم صبح پای پيچک حياط انگار به گوشهچشمی صبوری میکرد ![]() خواب سنگينی افتاده بود هوای سفر از سرم میگذشت دلم به جامهدان وُ پايی به پشتِ باد ![]() گفتم: کجا بودی رفاقت بینشان؟ آنقدر به راهت نشستم که خاک چشمم به آسمان رسيد. باورم بیطاق است ![]() گفتم: از اين صدای پا وُ تيرک فرسوده بريدهام از اين آمد وُ شدهای حادثه از اين کهنه تقويم زندگی از اين تکرار زنگ وُ سوسوی بیدليل ستارهای که به مضراب تشنگی میزند ![]() گفت: هميشه به يک خواب - به حسرت يکی فانوس - ميان شبها به راهيم انگار به طلسم فاصله است که تن به ترکههای باد وُ دل به برکههای باران میرود ![]() گفتم: با اين لب دلواپس وُ خط شکسته حرفی به يادگار نمیماند. پيراهن وُ کتابم برای تو "سفر به خير"ات برای من ![]() گفت: از اينجا که میروی، صبح زيباترينِ روياهايت خوش! سربهای مهتاب را بياور. ![]() |
||