کاخ گمان
شعر از: فريدون توللی اجرای ترانه: کوروس سرهنگزاده عکاس: پونه عکسها: شيراز (آرامگاه سعدی) ![]() ميکاودم اين زخمِ روانسوزِ روانکاه میکاهدم اين خشمِ سبکجوشِ سبکسوز میسوزدم اين ياد هنرزای هنرسای میسايدم اين رنجِ شبافزایِ تبافروز ![]() میکاهم و ديری است که پيچان و غضبناک هر تار عصب، خفته چو ماری به درونم میپيچم و ديری است که در چنبر پرهيز وسواس گنه، پنجه فرو برده به خونم ![]() آن زخمیِ گلبانگ غروبم که به جز ياد بر شيون دورم نشتابد به سراغی شب، میزندم رنگ فراموشی و کس نيست تا در بُن گورم بسپارد به چراغی ![]() در دوزخ بس رنج نهان، تا به سحرگاه میتابم و جز رنگِ سرشتم گنهی نيست ای بوم سيه! بر سر اين لاشه فرود آی کاين جمجمه را ديدهی حسرت به رهی نيست ![]() عمری به عبث راندم و بر هر نقش دلاويز بیپرده چو دريافتمش، نقش خطا بود جز مرگ که يکتا دَرِ زندان حيات است باقی همه ديوارهی دروازهنما بود ![]() افسوس که آن کاخ گمانپرور شبگير بَر ناشده، با خفتن مهتاب فروريخت لبخند بلورين تو نيز ای گل پندار! يادی شد و چون زنبق سيراب فروريخت ![]() |
||