ياد!
شعر از: مهدی سهيلی آواز: شيدا و مسعود جاهد ![]() ای مانده در ياد! در هر شفق، در هر غروب تلخ و دلتنگ - کز گردش چرخ - خورشيد غمگين چون سری آلوده در خون - بدرودگويان - میلغزد و در چاه مغرب مینشيند - آن "تلخ بدرود" تو میآيد به يادم چشم غمآلود تو میآيد به يادم ![]() در هر "سحر" در هر "فلق" در هر "سپيده" - کز بوسهی گرم نسيم مهربانی - لبهای گل، وا میشود بهر تبسم - هر شب که دست نقرهافشان شهابی - خط میکشد از نور، پيش چشم مردم - در شامهای سيمگون ماهتابی - کز ماه، گرد نقره ريزد بر گل ياس - هر شب که مه میخندد و از آسمانها - تکتک ستاره میدمد همرنگ الماس - الماس دندان تو میآيد به يادم لبهای خندان تو میآيد به يادم ![]() در هر "زمستان" - کز تابش خورشيد، برف از شاخهی گل - چون دانه اشکی - قطره، قطره، قطره، قطره - میلغزد و بر برگ گلها مینشيند - يا در شبی سرد - هرگه که تکتک میخورد بر پشت شيشه - انگشت باران - اشک چو باران تو میآيد به يادم حال پريشان تو میآيد به يادم ![]() هر جا سخن از عشق مانده برجاست - هر جا که چشمی سبزگون، همرنگ درياست - هر جا سخن از وعدهی ديدار فرداست - هيچ آشنا در "ياد" من نيست اما ... "تو" میآيی به يادم تنها ... "تو" میآيی به يادم ![]() |
||