غمی غمناک
شعر از: سهراب سپهری اجرای ترانه: محمد اصفهانی ![]() شب سردی است، و من افسرده. راه دوری است، و پايی خسته. تيرگی هست و چراغی مرده. ![]() میکنم، تنها، از جاده عبور: دور ماندند ز من آدمها. سايهای از سر ديوار گذشت، غمی افزود مرا بر غمها. ![]() فکر تاريکی و اين ويرانی بیخبر آمد تا با دل من قصهها ساز کند پنهانی. ![]() نيست رنگی که بگويد با من اندکی صبر، سحر نزديک است. هر دم اين بانگ برآرم از دل: وای، اين شب چقدر تاريک است! ![]() خندهای کو که به دل انگيزم؟ قطرهای کو که به دريا ريزم؟ صخرهای کو که بدان آويزم؟ ![]() مثل اين است که شب نمناک است. ديگران را هم غم هست به دل، غم من ليک، غمی غمناک است. ![]() |
||