حرفهای روپوش سرمهای
شعر از: گراناز موسوی شعر ترانه و اجرا: زيبا شيرازی ![]() حتا تمام ابرهای جهان را به تن کنم باز ردايی به دوشم میافکنند تا برهنه نباشم ![]() اينجا نيمهی تاريک ماه است دستی که سيلی میزند نمیداند گاهی ماهیِ تُنگ عاشقِ نهنگ میشود بیهوده سرم داد میکشند نمیدانند ديگر ماهی شدهام و رودخانهات از من گذشته است ![]() نمیخواهم بيابانهای جهان را به تن کنم و در سيارهای که هنوز رصد نکردهاند نفس بکشم حتا اگر باد را به انگشتنگاری ببرند رد بوسهات را پيدا نمیکنند ![]() به کوچه بايد رفت گرچه ماشينها از ميان ما و آفتاب میگذرند به کوچه بايد رفت اين همه آسمان در پنجره جا نمیشود ![]() میخواهم در جنوبیترين جای روحت آفتاب بگيرم چراغ سقفی به درد شيطان نمیخورد ![]() آن که پرده را میکشد نمیداند هميشه صدای کسی که آن سوی خط ايستاده فردا میرسد بگذار هر چه میخواهند چفت در را بيندازند ![]() امشب از نيمهی تاريک ماه میآيم و تمام پردهها و رداها را تکهتکه خواهم کرد بگذار برای بادبادک و شبتاب هم اتاقی حوالی جهنم اجاره کنند من هم خواهم رفت میخواهم پيراهنم را به آفتاب بدهم ![]() |
||