صدفهای تهی
شعر از: رهی معيری آواز: مهستی ![]() رفتند اهل صحبت و ياری پديد نيست وز کاروان رفته، غباری پديد نيست ![]() از جام مانده نامی و از می حکايتی ميخانهای و بادهگساری پديد نيست ما بلبلان سوختهدل، از نوای عشق بربستهايم لب، که بهاری پديد نيست ![]() روشندلی نماند، به ظلمتسرای خاک برگ گلی، به سايهی خاری پديد نيست ما آن پيادهايم که از پا فتادهايم در عرصهی وجود، سواری پديد نيست ![]() شادی طمع مدار، که آشوب ماتم است ياری ز کس مجوی، که ياری پديد نيست آهی نخيزد از دل خاموش من، رهی زآن آتش فسرده، شراری پديد نيست ![]() |
||