رستگاری
شعر از: پونه اجرای ترانه: زويا ثابت ![]() گفتم: "بابا، صندوقچهی گلابتون وُ عطر ياس وُ شيشههای رنگیات کجاست؟" دلت را که به قصهای ببندی به يک خطِ نيمه هم، تا کمرکش کوچههای غمگينش خواهی رفت ... ![]() همان قوطی شکسته، با پارهپاکتِ راهراهِ سرخش رنگ غليظ عشق، سايهی بلند زندگی ... ![]() صدای آب وُ صدای استکانهای باريک چای میآيد به همين سادگی، همهجا را میشود گشت ... ![]() صدای پايی در پسکوچههای دور زنگ بیتاب دوچرخهها ترکنشين هول وُ پرههای بیشبرنگ پيادهروهای خالی ... جمعههای نوجوانی ... عمارت بلند شمسالعماره گچبریهای حسنآباد طاقیِ پشت بازارچه کرکرههايی دلگير وهم سايهی تابستان وُ سايهبانهای خشتی ساکی بهدوش وُ علامتی به دست قبرستان ماشينهای بیمقصد ضربِ صدای بوق ... از اينجا، تا سقفِ دودی کارخانهسيمان فقط برای شيشهای شير ... ![]() قدمگاهت همينجاست، بابا! عمری به حوصله، سيد پير با همان شال سبز وُ بوی کشمش ملايری ... ![]() خورشيد میدود و من پشت پنجرهها تشنه به آن ليوان شير وُ تبرک دلتنگیهايم ماندهام ... ![]() |
||