هنوز در فکر آن کلاغام ...
شعر از: احمد شاملو آهنگساز و اجرا: فريبرز لاچينی عکاس: پونه عکسها: سوئيس ( لِزَن) ![]() هنوز در فکر آن کلاغام در درههای يوش: با قيچیِ سياهش بر زردیِ برشتهی گندمزار با خشخشی مضاعف از آسمانِ کاغذی مات قوسی بريد کج، و رو به کوهِ نزديک با غارغارِ خشک گلويش چيزی گفت که کوهها بیحوصله در زِلِ آفتاب تا ديرگاهی آن را با حيرت در کلههای سنگیشان تکرار میکردند. ![]() گاهی سوال میکنم از خود که يک کلاغ با آن حضور قاطع بیتخفيف وقتی صلات ظهر با رنگ سوگوار مُصرش بر زردی برشتهی گندمزاری بال میکشد تا از فرازِ چند سپيدار بگذرد، با آن خروش و خشم چه دارد بگويد با کوههای پير کاين عابدانِ خستهی خوابآلود در نيمروز تابستانی تا ديرگاهی آن را با هم تکرار میکنند؟ ![]() |
||