در زير آسمان باختر
شعر از: نادر نادرپور صدا: نادر نادرپور عکاس: پونه عکسها: لندن ![]() از کوچههای خاطرهی من امشب، صدای پای تو میآيد، آه ای عزيزِ دور! آيا به شهر غربت من پانهادهای؟ ![]() اينجا، پرندگان سحر در من ميلِ گذشتن از سرِ عالم را بيدار میکنند، اما، شبانگهان: ديوارها اسارت پنهانیِ مرا تکرار میکنند. ![]() اينجا، مرا چگونه توانی يافت؟ من، از ميان مردمِ بيگانه کس را به غيرِ خويش نمیبينم تصوير من در آينه، زندانی است من، خيره در مقابل آن تصوير میايستم که با همه ننشينم. ![]() اينجا، مرا در آينه خواهی ديد: آيينهای شگفت که همتای ساعت است، آيينهای که عقربههای نهان او در چارچوب سود و زيان کار میکنند، آيينهای که ثانيهها و دقيقهها در ذهنِ بیترحمِ سوداگرانهاش تصويرِ تابناک مرا تار میکنند. اينجا، زمان، طلاست: هر لحظهاش به قيمتِ اکسير و کيمياست، اما، ضميرِ من تقويمِ بیتفاوت شبها و روزهاست. ![]() اينجا، غروب، رنگ جنون دارد، باران، صدای گريهی تنهايی است، چشمِ ستارگان، همه نابيناست. ![]() اينجا، من از دريچه فراتر نمیروم: ديوارِ روبرو سرحدِ ناگشودهی ديدار است. اينجا، چراغِ خانهی همسايه چشم مرا به خويش نمیخواند: بيگانگی، گزيدهترين يار است. ![]() اينجا، درين ديار، درها، هميشه سوی درون باز میشود. در سرزمين غربتِ اندوهگينِ من، در زيرِ آسمانِ مهآلودِ باختر، شب در دلِ من است، صبح از شقيقههای من آغاز میشود. ![]() اينجا، چو من، غريبِ غمينی نيست در وهم شب، چراغِ يقينی نيست، تنها، صدای يک دلِ سرگردان با بانگِ پای رهگذری حيران در کوچههای خاطره میپيچد، آه ای عزيز دور! آيا تو در پناه کدامين در، يا در پسِ کدام درخت ايستادهای؟ آيا به شهر غربت من پانهادهای؟ ... ![]() |
||