گُلِ نوروز
شعر از: پونه آواز: غلامحسين بنان ![]() هميشه آخر صفحه که میرسم به يادِ عزيز خودت، بيش از هوای هر چه اطلسی، عطر تو اينجا پيچيده ... ![]() گاهی خيال میکنم نشستن اينسوی درها وُ باز ورق زدن خطی، صدايی، خبری خواهد آورد ... ![]() يک عصر بلند زمستانی آنقدر به بازی ابر وُ پنجرهها خيره ماندم که طاقت آسمان هم بريد يکبار ... اصلا بیخيالِ باران وُ ابر، پنجره وُ هر چه آسمانِ شکسته است ... ![]() آن روزهای خيلی دور گاهی بهار وُ سينی زنبق که میرسيد، بازی قاصدک، صفايی داشت ... حالا که تحفهی نوروز گرهی بیعلاجِ علاقهایست که به سِحرِ سيزده هم نمیسوزد ... ![]() کاش اقلا، عيدی ما يادت میماند ... ![]() |
||