زياده عرضی نيست
شعر از: پونه اجرای ترانه: دلکش ![]() ديدی هزار سال گذشت وُ خورشيد هنوز از همان سمتِ هميشه میآيد؟ ديدی راهمان به کوچه رسيد وُ کوچهها هنوز در همان هوای مهتابیاند؟ و کنجِ خيال، کلبهی تو به هيزمِ ترِ همان زمانه، از دل من هنوز، رنگينتر است ...؟ ![]() ديدی نمِ دريا وُ چشم ابر نه در نگاهم نشست وُ نه چشمم را سبک کرد؟ آنقدر ميان ستارهها گشتيم، که آسمان به قدمگاهمان نمیرسيد ... به اميد معجزه میخفتيم وُ صبح، به هراسِ حادثه برمیخاستيم و کنار هر دری هميشه، صدای پایِ ساربانی باز، در گذر بود ... ![]() ديدی دلم پر از ستاره بود وُ باز دلتنگِ بازیِ ستارهها بودم؟ ديدی به صلاتِ روز نرسيده وُ راهْ مانده تا غروب، از نيمههای سفر ماندم؟ نه مرا وُ نه اين چمدان شکسته را به لبخندِ باوری حتی، مهمان نمیکنند ... ![]() ديدی ... زنبقِ آبیپوش ... بر خاکِ کوچههایِ غريب، برکتِ باران غريبه است ... ماه از کمانِ شب که رسيد، دلتنگی ما هم از روزنِ ريزِ آن ستارهی عاقبت، خواهد گذشت ... ![]() |
||