مه
شعر از: احمد شاملو اجرای ترانه: محمد معتمدی شعر ترانه: احمد شاملو عکاس: پونه عکسها: مازندران ![]() بيابان را سراسر، مه گرفتهست. چراغ قريه پنهان است موجی گرم در خون بيابان است بيابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذيانِ گرمِ مه، عرق میريزدش آهسته از هر بند. ![]() - بيابان را سراسر مه گرفتهست. [میگويد به خود عابر] سگانِ قريه خاموشاند. در شولایِ مه پنهان، به خانه میرسم. گلکو نمی داند. مرا ناگاه در درگاه میبيند، به چشماش قطره اشکی بر لباش لبخند، خواهد گفت: "- بيابان را سراسر مه گرفتهست ... با خود فکر میکردم که مه گر همچنان تا صبح میپائيد مردانِ جسور از خفيهگاهِ خود به ديدار عزيزان بازمیگشتند." ![]() بيابان را سراسر مه گرفتهست. چراغِ قريه پنهان است، موجی گرم در خونِ بيابان است. بيابان - خسته لببسته نفسبشکسته در هذيانِ گرمِ مه عرق میريزدش آهسته از هر بند ... ![]() |
||